رمان جورچین عشق
-
رمان جورچین عشق پارت شصت و سه(پارت آخر)
غوغایی درونم بپا بود . سخت بود باور کنم موجود زندهای دورنم پا گذاشته و حس شیرین مادر شدن را…
بیشتر بخوانید » -
رمان جورچین عشق پارت شصت و دو
دستم را بالا گرفت و من چرخی زدم . در میان آن همهمه فقط صدای تبدارش را من شنیدم. _:…
بیشتر بخوانید » -
رمان جورچین عشق پارت شصت و یک
گلها را پرپر کردم . _: تو بیگناهترین آدم این داستان بودی. میدونی حالا که فکر میکنم میبینم هیچکس مقصر…
بیشتر بخوانید » -
رمان جورچین عشق پارت شصت
باورم نمیشد داشت اعتراف میکرد . سرم را از روی شانهاش برداشتم. _: مامان… اجازه نداد چیزی بگویم . با…
بیشتر بخوانید » -
رمان جورچین عشق پارت پنجاه و نه
نسیم اجازه نداد جملهام کامل شود . میان حرفم دوید. _: نه .اینطوری نگو .اون مجبور بوده ، بخاطر مادرش…
بیشتر بخوانید » -
رمان جورچین عشق پارت پنجاه و هشت
چارهای نداشتم ، نفس کشیدن در آن شهر برایم سخت شده بود . نیاز به دوری داشتم. نیاز به استراحت. …
بیشتر بخوانید » -
رمان جورچین عشق پارت پنجاه و هفت
_: اون روزا متوجه شدم که مامان یه چیزایی رو یادش میره . گاهی زمانو مکانو فراموش میکرد. به زور…
بیشتر بخوانید » -
رمان جورچین عشق پارت پنجاه و شش
اما فرقش این بود که او خودش را مقصر میدانست . عذاب وجدان بیخ گلویش را گرفته بود . گوشی…
بیشتر بخوانید » -
رمان جورچین عشق پارت پنجاه و پنج
_: آره عزیزم خودمم. در آغوشم کشید . _:مامان بزرگتو که دیدم شک کردم . رفتم جلو مطمئن شدم خودشه.…
بیشتر بخوانید » -
رمان جورچین عشق پارت پنجاه و چهار
ساغر معرفی کرد . _: ریحانه جون دوستم، همسر دوست علی . دوست ، کدام دوست . او که بجز…
بیشتر بخوانید »