رمان آراز
-
رمان آراز/پارت هفت
_ دوستش داری !؟ با شنیدن این حرف امیر جا خوردم چند دقیقه طول کشید تا به خودم بیام ،…
بیشتر بخوانید » -
رمان آراز/پارت شش
اردلان با شنیدن این حرف من به سمتم اومد محکم بغلم کرد که دستام رو دورش حلقه کردم و…
بیشتر بخوانید » -
رمان آراز/پارت پنج
این زن رو نمیشناختم دیگه آیا واقعا این همون عمه مهربون و دوست داشتنی من بود پس چرا انقدر عوض…
بیشتر بخوانید » -
رمان آراز/پارت چهارم
وقتی ازم جدا شد با درد بهش خیره شدم اشکام تموم صورتم رو خیس کرده بودند تموم مدت داشتم التماس…
بیشتر بخوانید » -
رمان آراز/پارت سوم
با شنیدن صدای زنگ در خونه رفتم تا در رو باز کنم با دیدن مادر و خواهر اردلان نفسم رو…
بیشتر بخوانید » -
رمان آراز/پارت دوم
دستش رو محکم دور گلوم داشت فشار میداد حس میکردم روحم داره بالا میاد چشمهام داشت از حدقه میزد بیرون…
بیشتر بخوانید » -
رمان آراز/پارت یک
امروز بعد گذشت دو سال بود قرار بود اردلان شوهر غیابی ام رو ببینم ، کسی که وقتی داشتم قصاص…
بیشتر بخوانید »