رمان استاد_دانشجو
-
رمان استاد دانشجو/پارت چهلو پنج
لبمو با زبونم تر کردم بازوی امیر و لمس کردم نگاهش سمت من چرخید و پرسید _ جانم؟ جانم…
بیشتر بخوانید » -
رمان استاد دانشجو/پارت چهلو چهار
درسته دشمنمبود و باورم نمی شد که عاشق امیر بشم اما اونقدر بهم علاقه و توجه نشون میداد که ناخودآگاه…
بیشتر بخوانید » -
رمان استاد دانشجو/پارت چهلو سه
دستشو پس زدم چشمام و بستم و سعی کردم اروم بگیرم. صورتش رو با دستام گرفتم و گفتم از این…
بیشتر بخوانید » -
رمان استاد دانشجو/پارت چهلو دو
از وقتی که امیر رفته بود ۲۴ گذشته بود. ۲۴ساعت کامل خونه نیومده بود از امیری که من میشناختم…
بیشتر بخوانید » -
رمان استاد دانشجو/پارت چهلو یک
توی اتاق خواب روی تخت نشستم اطراف نگاه کردم می دونستم توی این اتاق چند تا دوربین کار گذاشته…
بیشتر بخوانید » -
رمان استاد دانشجو پارت چهل
#هانا چند روزی میشد که خبری از لیلی نبود . حتی زیر سنگم به قول آرش گشته بودند تا…
بیشتر بخوانید » -
رمان استاد دانشجو پارت سی و نه
در رو باز کردم بدون اینکه جوابشو بدم از اتاق بیرون رفتم من حتی دیدن خانواده ام نرفته بودم…
بیشتر بخوانید » -
رمان استاد دانشجو پارت سی وهشت
#هانا آرمین عصبی عکس و از دستم کشید و کنار پام روی زمین نشست. با دستش صورتم قاب گرفت _من…
بیشتر بخوانید » -
رمان استاد دانشجو پارت سی و هفت
#هانا همین که ماشه رو کشیدم صدای شلیک گلوله توی کل فضا پخش شد! مات برده به صحنه رو…
بیشتر بخوانید » -
رمان استاد دانشجو پارت سی و شش
#لیلی * * * * * همین که پامونو داخل سالن مهمونی گذاشتیم، نگاهم جلب پیرمردی شد که سره…
بیشتر بخوانید »