رمان عروس استاد
-
رمان عروس استاد/پارت آخر
تا دیر وقت بیرونه … تا سمتش میرم یه طوری باهام رفتار میکنه انگار… نتونستم حرفم و ادامه بدم .…
بیشتر بخوانید » -
رمان عروس استاد/پارت بیستو هفت
پشتم و بهش کردم که این بار از پشت بهم چسبید و دست ترکشش نافرمانی کرد که صدام دراومد -نکن…
بیشتر بخوانید » -
رمان عروس استاد/پارت بیستوشش
یک سال بعد از مطب بیرون اومدم و چند لحظه ای رو همون جا روی پله نشستم و به…
بیشتر بخوانید » -
رمان عروس استاد/پارت بیستو پنج
دستم از دور موهاش شل شد و نگاهش کردم. با نفس نفس گفت _پات و بکش بیرون مثل بختک چسبیدی…
بیشتر بخوانید » -
رمان عروس استاد/پارت بیستو چهار
با لبخند موذیانه ای چند لحظه ای به دستم نگاه کرد. چشم غره ی بدی بهش رفتم… خواستم دستم و…
بیشتر بخوانید » -
رمان عروس استاد/پارت بیستو سه
با خنده ی ریزی گفتم _اینا دیگه مختص به خودمه. دستش رو تخت سینم گذاشت و هلم داد که پرت…
بیشتر بخوانید » -
رمان عروس استاد/پارت بیستو دو
فکش قفل کرد و نفسش یکی در میون شد. نگران براش یه لیوان آب ریختم و به سمت لبش بردم.…
بیشتر بخوانید » -
رمان عروس استاد/پارت بیستو یک
_کسی از تو اجازه نخواست اگه دیر می رسیدن اون حرومی لاشی میخواست بهت دست بزنه بی اراده پرسیدم…
بیشتر بخوانید » -
رمان عروس استاد/پارت بیست
به سمتش رفتم و با خنده دست دور گردنش انداختم و گفتم _گیر نده. _شوهری که گیر نده سیب زمینیه…
بیشتر بخوانید » -
رمان عروس استاد/پارت نوزده
داشتم اشهدم و میخوندم که در باز شد و صدای آشنایی داد زد _هانا نه… چشم باز کردم و با…
بیشتر بخوانید »