رمان عشق صوری
-
رمان عشق صوری/پارت چهلو یک
همه جا خالی بود. خالی از هر نوع وسیله ای… گشتی توی خونه زدم نا رسیدم به اتاق خواب.هیچکدوم از…
بیشتر بخوانید » -
رمان عشق صوری/پارت چهل
عقب عقب رفتم و بدون اینکه بچرخم درو باز کردم و دوباره به خودم توی آینه خیره شدم اما…
بیشتر بخوانید » -
رمان عشق صوری/پارت سیونه
با پوزخند براندازش کردم.درست شبیه به یه دختر بیست و چند ساله بود نه یه زن سی و…
بیشتر بخوانید » -
رمان عشق صوری/پارت سیو هشت
دو بازوم رو گرفت و از پشت کشوندم تو بغل خودش .سرش رو برد تو گردنم و با مکیدنش…
بیشتر بخوانید » -
رمان عشق صوری/پارت سیو هفت
اون حرف میزد و من غصه میخوردم.دلممیخواست دستامو بزارم روی جفت گوشهام تا دیگه چیزی نشنوم. هر وقت…هروقت من…
بیشتر بخوانید » -
رمان عشق صوری/پارت سیو شش
دست بردم سمت خشتکش و شروع کردم مالیدن مردونگی سیخ شده اش و دقیقا همون لحظه آهی از دهنش…
بیشتر بخوانید » -
رمان عشق صوری/پارت سیو پنج
همین که این باشه رو از زبونش شنیدم پریدم بغلش و گفتم: -وای مرسی شهرام .من میدونستم.میدونستم تو منو…
بیشتر بخوانید » -
رمان عشق صوری/پارت سیو چهار
اون خدمتکار دروغ گفت یا نگفت اهمیت نداشت چون چشم من رو کبودی های صورتش به گردش دراومده بود.کبودی هایی…
بیشتر بخوانید » -
رمان عشق صوری/پارت سی و سه
در آرامش جواب داد: -بله! -راجب ازدواجتون باهاش صحبت کردین!؟ -خب معلوم…من گفتم میخوام ازدواج کنم و اون گفت…
بیشتر بخوانید » -
رمان عشق صوری/پارت سی دو
نمیخواستم ویا بهتره بگم اصلا نمیتونستم مرد دیگه ایی رو جای پدرم ببینم. سخت بود این جایگزینی حتی احساس…
بیشتر بخوانید »