رمان همخونه ی شیطون من
-
رمان همخونه ی شیطون من پارت نوزده
بزار باهم آشناشون کنم نفس ،خجالت،خجالت نفس… خوشبختن همه با این حرفش خندیدن به جز من که یه چشم غره…
بیشتر بخوانید » -
رمان همخونه ی شیطون من پارت هجده
 الان تویه این وضعیت نبودیم.. .دیگه از این اگه ها خسته شدم. سامان میخواد بعده خوب شدنه سام بره…
بیشتر بخوانید » -
رمان همخونه ی شیطون من پارت هفده
نفس:دنی خره ی من چطوره؟ اوه اوه این چرا انقدر اخماش توهمه دانیال:نفس بیا اتاق کارت دارم اینو کجای دلم…
بیشتر بخوانید » -
رمان همخونه ی شیطون من پارت شانزده
 سرشو بلند کرد دید دارم گریه میکنم فقط داشت با چشای گرد شده نگام میکرد معلوم بایدم نگاه کنی…
بیشتر بخوانید » -
رمان همخونه ی شیطون من پارت پانزده
 برگشتم سمتش نفس:بله؟ سام:میخوام باهات حرف بزنم معلوم بود دو دله که بگه یانه نفس:خوب بگو سام:اینجا نمیشه نفس:یعنی…
بیشتر بخوانید » -
رمان همخونه ی شیطون من پارت چهارده
 بابا:دنی توچته؟ نفس:بابا چیزی نیست یکم عصابش خورده بابا:دلیل نمیشه عصابش خورده اینجوری برخورد کنه سام:اشکال نداره بریم؟ نفس:بریم؟؟…
بیشتر بخوانید » -
رمان همخونه ی شیطون من پارت سیزده
 دانیال:الهی من فدات شم ببخش منو که گیر این آشغال بی همه چیز افتادی سام:دیگه داری تند میریااا و…
بیشتر بخوانید » -
همخونه ی شیطون من پارت دوازده
 چی شده شیطون میخواستی جلب توجه کنی آرهه؟ میدونستم میخواد جو ر عوض کنه سام:خوبی نفس؟ انقدر این جملرو…
بیشتر بخوانید » -
رمان همخونه ی شیطون من پارت یازده
گ سام رفت بالا تا لباساشو عوض کنه منم رفتم به غذا برسم یعنی چیکار کردم که سام اومد خونه…
بیشتر بخوانید » -
رمان همخونه ی شیطون من پارت ده
 شیرفهم شد؟  منظورشوفهمیدم. فقط تونستم سرتکون بدم. نفس:صیغه… نزاشت ادامه ی حرفمو بگم گفت سام:بعداظهر میرم باطلش میکنم…
بیشتر بخوانید »